e2

e2

ابی کوچولو

ابی کوچولو شخصیت شاخص شعر منه هرچی بگم راجب اون یه  

 

جورایی بازم کمه , ابی کوچولو بود پسری مودب وضعیت ظاهریش هم  

بود همیشه مرتب , ابی کوچولو بودش یه بچه درس خون توی کلاس  

 

همیشه سر بود به خاطر همین هم بهش میگفتن خر خون , نمرش اگه  

نوزده می شد دق می کرد به مشکلات زندگیش فکر می کرد , قیافه  

 

ابی معصوم ناز بودش نیشش همیشه خدا باز بودش , توی یه تصادف    

باباش مرده بود از روزگار بد سیلی خورده بود مادر بزرگ و مامانیش پر 

 

 

 می کردن جای بابایش 

 

 

 

 , سالها گذشت ابی شد بیست ساله حالا زیر   

چونش یییییکم ریش داره خوش تیپ و خوش هیکل و  

 

خوش قیافه خصوصیات خوب اون زیاده , 

یه شب توی خیابون قدم میزد ابی به زیر بارون که ناگهان یه  

 

دخترغریبه  گفت به ابی بارون خیلی شدیده میشه منم بیام زیر  

 

چترتون   ابی چشاش چهارتا شد با حرف اون دختره , ابی با لکنت گفت  

 

بفرما   اونا رفیق شدن با هم به هر حال اسمش رو  پرسید گفت  

 

نسترن... ابی خوشش اومده بود از طرف   کوچیک شما منم ابی ام   

 

به خوشکلیتون تا حالا ندیدم , ابی خداخدا میکرد بارون بیاد  قطع  

 

نشه   

 

 هیچ عابر و ماشینی از اون کنار رد نشه چندساعتی با  

 

همدیگه حرف زدن گرررررفت شماره رو  ابی از طرف , بعد اینکه بارون  

 

دیگه بند اومد دختره گفت ابی آقا ممنونم خلاصه هر جوری که هست  

 

ببخشین  شما نزاشتین که من بشم خیس , ابی ما حالا دیگه  

 

عاشق  

 

شده اون دختره قلبش رو  صاحب شده  

 

 

 

 

اون شب تا صبح ابی داشت  

 

قکر میکرد صحبتهای دختره رو فکر می کرد , هرشب میدید ابی  

 

خوابش  

 

رو  ساده ساده ابی دلداده شد ساعتهای کل روز با نسترن پر میشد  

 

تو  

 

وجودش پر از ذوق و شوق میشد دختره رو  می دید ابی شل  

 

میشد , چشمای اون پر از شور عشق بود خیر سرش ابی بودش  

 

دانشجو  , کلاسها رو یکی یکی می پیچوند از تو چشاش  می شد  

 

یه  

 

چیزی رو خوند درسته که زندگیش خوب نو شد ولی نمره هاش از دم  

 

شیش و پنج و نه شد , ابی ما  فرت و فرت  مشروطه شاکی شدن  

 

اساتید مربوطه   مامان قرار شد دختره رو ببینه بعد اگه خوب بود  

 

دختره  

 

رو بگیرن ریش و سیبیل و موهاش رو ردیف کرد کفشای خاکیش رو  

 

ابی تمیز کرد  کت شلوار قشنگی اون پوشیدش یه گل قرمزم  

 

گذاشت  

 

تو کیفش  , رفتن یه شب واسه خواستگاری   زنگ رو  زدن  کیه ؟ ما  

 

خواستگاریم  یه دست شیرینی یه دست دسته گل   ابی می  

 

خواست  

 

 برگرد با دست پر , یه پیپ مشکی توی دهن داشت لباسهای خیلی  

 

خیلی خفن داشت موی سرش دمبه اسبی و بلند بود  روی دیوار  

 

اتاق  

 

هم یه تفنگ بود این آقا یه جورایی عبوس بود اینها مشخصات بابای  

 

عروس بود , عروس خانم چایی رو آوردش  ابی آقا فوری فوری اون  

 

رو خوردش بابای عروس گفت حالا اصل مطلب    عرق  زره  

 

زره ابی رو   

 

تر  کرد سئوالاشون یکی یکی شروع شد سادگیه ابی واسشون رو  

 

شد خونت کجاست ؟ اون پایین     , واسه شروع زندگی پول داری ؟   

 

وسیله نقلیتون چیه ؟ قابل نداره یه کفش چینیه  شغل شریفتون چی  

 

هستش ؟ یه کارگرساده بی ارزش  ,  یه چیز برای من سئواله ؟  

 

ممکنه کککه ابی بشه غلامت ؟ بابای نسترن رنگش عوض شد  

 

گذاشت کنار نزاکت و ادب رو  از دهنش هر چچچچی اومد بارش  

 

کرد    

 

گل بود ابی اما اون رو خارش کرد دست گل ابی رو بهش پسش داد  

 

جعبه شیرینی رو هم دستش داد ,  دل ابی بدجوری شکستش رفت  

 

بیرون و در خونه رو بستش   چند روز بعد دختر رو دید ابی      پرسید  

 

چیه چی شده تیپ زدی ؟    دختره گفت خوب معلومه خوشحالم  

 

ازاین  

 

به بعد تو نیا دنبالم دارم میشم زن یه مهندس  کارش درسته قدش  

 

هم  

 

بلنده   ایتالیان ساکن ونیزن تو شرکتش از این به بعد رئیسم   پسر  

 

خوبی بودی عزیزم ولی دیگه شاید تو رو نبینم رنگ از رخ ابی آقا  

 

پریدش   دختره رفت   ابی دیگه ندیدش 

 

  

 

 , چند ساله بعد یه شب  

 

توی خیابون قدم میزد ابی به زیر بارون که ناگهان یه دختر غریبه گفت  

 

به e2   بارون چقد شدیده میشه منم بیام زیر چترون   ابی تعجب  

 

نکرد  

 

از حرف اون اما این بار چتر دست اون داد ولی به خودش گفت نخند  

 

هر  

 

کسی اومد تو بهش دل نبند هر چقدرم باشه ردیف و قشنگ تنهات  

 

 می  زاره  می ره سمت فرنگ

  

  

   
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد